من دوبار جدایی داشتم که در هر جدایی پدرم درومد و کلی تراپی کردم و کتاب خوندم تا مشکلمو فهمیدم خب البته که همسرمم مشکل داشت
همسر اولم اعتیاد به شیشه و هروئین پیدت کرد سال اول ازدوجمون
همسر دومم رو خودم عجله کردم خواستم درستش کنم کلی مساوره رفتم ولی ایشون نمیامد و بسیار بددهن و کنترلگر بود ازون ماجرا ۴سال میگذره.
منم سهم خودمو پذیرفتم و وارد ۳۴سالگی شدم.
حالا با همکارم اشنا شدم
همو میفهمیم و بالا پایین کردیم
دقیقا دیدگاهی که به زندگی دارم ایشونم داره
اما برادرم نمیزاره میگه نباید ازدواج کنی تا ۴۰سالگی
میگم من میخوام الان زندگی کنم از مسیر لذت ببرم شاید دلم بخواد یه همدم داشته باشم و اصلا شاید دلم بخواد مادر بشم ولی ایشون نمیزاره
و میگه تو ادم زندگی نیستی درحالیکه بخدا قسم حتی اخلاق و رفتار من از خانم ایشون خیلییی بهتره ولی با اینحال بازم میگه تو زندگی کن نیستی و این خیلی اذیتم میکنه