اول عید مریض شدیم یک هفته جایی نرفتیم بعد سه روز خودمون تنها بودیم عالی بود شوهره بچه ننه ام گفت بیایم خونه فامیلهاش ننه اش هم اینجاست رسیدیم پسرم داشت با فندک بازی میکرد میدونم کارش اشتباهه ولی بچه نیست نه ساله هست و کلا آتیش بازی دوست داره و کار همیشه اش هست چند بار هم تذکر دادم یکهو دیدم اومد گفت لپم رو پشه زده میسوزه براش پماد زدم بعد دیدم انگار سوخته دقیق شکل بالای فندک ازش پرسیدم چی شده گفت مادربزرگش کرده باباش رو صدا زدم گفتم بهش بگو چی شده چون چند بار سابقه داره بچه رو زده من گفتم شر شده خلاصه شوهرم خیلی عصبانی شد میخواست بره دعوا گفتم بعدا تو جمع پرسید لپت چی شده مادره دستپاچه شد که من بوسش کردم جای رژه دوباره گفت پشه است کلا خیلی هول شده بود فردا صبح شوهرم طاقت نیاورد گفت چرا بچه رو اینجوری کردی زد به جیغ و فریاد که بچه ات دروغ گو الکی گفته و کلی گریه کرد و باهم قهر کردن ...
حالا من موندم کی درست میگه به بچه ام میگم راستشو بگو میگه اون زده خودش زیر بار نمیره خسته شدم از این وضع
تازه دیروز به من میگه شوهرت یک دروغ گو بزرگه مثل پسرت از صد تا حرفی که میزنه نودتاش دروغه باورش نکن اصلا من میدونم چیه و مثل برده ها با تو رفتار میکنه ...
امروز شوهرم جایی کار داشت بیاد رفتیم از این جا هزار بار بهش میگم خانواده تو همیشه سفرت رو زهر میکنن گوش نمیده
کاش میشد چند وقت اصلا نبینمشون هر چند میدونم شوهرم قهر کرده حالا حالا درست نمیشه !!!