2733
2734
عنوان

دلم یک خانه قدیمی میخواهد

70 بازدید | 3 پست

یک خانه قدیمی می خواهد
دلم يكي از خانه های قديمی را ميخواهد. از آن خانه ها كه يك حوض آبی رنگ دارند. از آن حوض هايی كه يك رديف گلدان گِلی دورشان چيده شده است.
از آن گلدان هايی كه درونشان شمعدانی كاشته اند. از آن شمعدانی هايی كه پر از گل های قرمز هستند.
از آن گلهايی كه وقتي در كنار قندان و توی سيني چاي ميگذاری اش، تمام تلخی ها از دلت بيرون ميرود و لبخندی مليح به طراوت همان گل گوشه لبت می نشيند.
تابستان كه ميشود از حياط همسايه صدای بازی بچه ها در گوشم ميپيچد. در هياهوی صدای بازيگوشی بچه های همسايه، صدای آواز گنجشكان را ميشنوم.
به لب حوض ميروم. پاهايم را درون آب ميبرم. آفتاب به كمرم می خورد. گرماي سوزان آفتاب شيراز را به راحتی تحمل ميكنم وقتي پاهايم درون آب قرار ميگيرد.
آب را با دستانم نوازش ميكنم. دستم را كمی بالا مي آورم و آب را از ميان انگشتانم رها ميكنم. گويی دنيا در دستانم قرار گرفته است.
گويی آب تمام آرامشش را به درونم جاری ميكند. آب كه منشا حيات جسم است، حال منشا حيات روحم شده و دلم را غرق در خوشبختی ميكند.
زمستان
زمستان فرا میرسد. به حیاط خانه قدیمی ام میروم. عجب منظره ای!
چشم بر ميگردانی و يك باغچه ميبينی پر از درختان مركبات. نارنج و پرتقال و نارنگی همچون چراغ روی شاخه درختان ميدرخشند.
دست دراز ميكنم و يك نارنگی را ميچينم. با دست پوست نارنگی را جدا ميكنم. به دنبال سطل زباله نميگردم. پوست را داخل خود باغچه و وسط برگهای درون باغچه مياندازم.
از دور صدايی نهيب ميزند و من با لبخندی ميگويم، اشكال ندارد، خودش تبديل به كود ميشود. در حياط ميچرخم و ميگردم و نارنگی را ميخورم.
اخ كه چقدر دلچسب است.
دلم يك خانه قديمی با يك حياط صميمی ميخواهد. يك خانه با پنجره های چوبی و شيشه های رنگی. يك خانه با ايوان و تخت.

آری دلم یک خانه قدیمی می خواهد. از آن خانه ها كه درش به روی همه باز بود. با كمترين امكانات بهترين پذيرايی را ميكردند. صاحبخانه با ديدنت گل از گلش ميشكفت. دلم …

گر ميسر نيست ما را كام او        عشق بازی ميكنيم با نام او

 اين شعر چقدر زيبا گفته، اگر رسيدن به برخي آرزوهايتان محال است، اشكال ندارد!
توصيه ميكنم خودتان را از خيالش محروم نكنيد. مگر خوشبختی چيزی فراتر از اين خيال زيباست.
نویسنده : مهسا جهان بکام

تو گوگل این متن زیبا رو دیدم گفتم با شما به اشتراک بزارم⁦❤️⁩

خسته از زندگی 🙂🥀

دلم از تمامِ دنیا یک "کلبه ی چوبی" می خواهد ،

میانِ جنگلی دور افتاده و سر سبز !

کلبه ای قدیمی و دِنج ، که درهایِ ایوانش به سمتِ رودخانه ای خروشان باز شود ...

کنارِ پنجره اش که نشستم ، یک کوهستانِ مه گرفته و با شکوه را ببینم و روح و جانم تازه شود ...

شب هایِ تابستان ، رویِ پشتِ بامش دراز بکشم ، از زیباییِ بکرِ آسمانِ پر ستاره اش ، جان بگیرم و به رویایِ شبانه ای شیرین و لذت بخش ، سفر کنم ...

و شب هایِ زمستان هم ، با نورِ چراغ هایِ بادی و گرد سوز ، کنارِ آتشِ شومینه ، روی یک صندلیِ چوبیِ دست ساز بنشینم ، کتاب بخوانم و چای بنوشم ...

هر سپیده دم با صدایِ چهچهِ پرندگانِ سر خوش و بی غم ، چشم باز کنم ، 

نفسی آسوده و عمیق بکشم و از هوایِ تازه و جانانه ی طبیعتِ جنگل ، لذت ببرم ...

من برایِ دلخوشی ام ، یک کلبه ی دنج و آرام می خواهم ...

جایی که هیچ کس مسیرش را بلد نباشد ...

جایی که بشود به دور از نگاهِ آدم ها ؛

از زیباییِ بکر و دست نخورده ی طبیعتش ، لذت برد ...

جایی که بتوان ، بدونِ هیچ دلهره و تشویشی ؛

برایِ مدتی هم که شده ؛

به معنایِ واقعی "زندگی کرد" !


ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

وای منم خیلی دوست این خونه ها رو 

مخصوصا تابستوناش

یا صاحب الزمان                                                     تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد / حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
2731
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز