من خودم پزشکم ولی عمومیم و طرح میرم شوهرم پزشکه اون داره چشم میخونه سال یکه خودمم میخواستم اصلاً طرح نرم چون تو علوم پایه خوب شدم ولی بعد حامله شدمو خودمم تنبلی کردم نخوندم مادر شوهرم متخصص زنانه که شوهرم هی میگفت من میترسم و فلان این ۷ ماه رو رفتم پیش مادر شوهرم اوایل بارداریم اصلاً حس مادری نداشتم به خاطر همین به خودم فشار میاورم ولی الان خیلی عاشقشم و کلا شرایطم طوریه که هر ۲ هفته حداکثر باید برم بعضی مواقع ۴ روزه میشه حتی ولی خب ترسو هم خودم هم شوهرم هستیم معمولا وقتی اذیتم دراز میکشم بعدش استرس میگیره هزار بار چکم میکنه میگم فقط بهش بسه بذار سی ثانیه استراحت کنم شبا اگه بیدار شم اصلاً نمیدونم چجوری هر دفعه بیدار میشم اونم بیدار میشه و دوباره شروع میکنه شبا از کمر درد معمولاً بیدار میشم که اونم شروع میکنه کمرم رو ماساژ میده انقدر ماساژم داده که دیگه خودش میتونه بره پزشکیو ولی کنه بره ماساژور شه بعد یه بارم نزدیک بود نینی بیاد که اصلا داغون شدم ماه چهار بودم که تنها کاربرد پزشک بودنم همون بود خانواده خوبین دوستشون دارم