خواب دیدم داخل خواب خواب دیدم ی تسبیح نورانی داشتم از خواب بیدار شدم دیدم ابجیم مثل تشنجیا میالرزع کسی جن زده بشه میالرزید ارومش کردم اومدم جا بخوابم دیدم داداشم مثل تشنج بکنه میالرزید ارومش کردم بابام اومد خونه اینقدر خوشحال شدم همه چیز آروم شد ابجیم رفت پوشاک بچشو عوض کنه ی دفعه چشم افتاد بیرون پنجره دوتا پا بود ترس میالرزیدم پشت پنجره تراس بود گفتم حتما همونیه باعث شد ما اینجور ب تنشنج لزرع بیفتیم رفتم جلو ابجیم با بچه شش ماهش میخواست خودکشی کنه تو حال خودش نبود تو خونه نگا کردم ابجیم نبود آخه چطور رفت جا تراس رفتم ابجیم بچشو گرفتم ازش گفتم بیا خونه بابامو صدا کردم زبونم ترس بند اومد با اشاره میگفتم بابا بیا ک بابام ابجیم دید بیهوش شد ب ابجیم گفتم بیا خونه ی دفعه دختر سه سالش گفت مامان بیا بالا نیوفتی منم گفتم برو از ترس میگفتم برو بچش خواستم بدم دستش انگار خودم از خود بی خود شدم با اون بچه تو بغل خواستم خودکشی کنم از خواب پریدم