تازه وارد محیط اجتماع و دانشگاه شده بودم به واسطه یه اشنا برام خواستگار اومد پسره کارمند بانک ملی بود ارشد داشت خونه ماشین داشت یه بار هم نه چند بار اومدن ولی من فکر میکردم قراره زندگیمو خودم بسازم قراره تنهایی از این دختر مستقل ها بشم
الان چیشد؟ ۲۳ سالمه شجب تا صبح کار میکنم کار میکنم که چی؟ شکم خواهر معلولمو سیر کنم و پول سیگار بابامو بدم
من پدر مادرم تو نوزادی جدا شدن و با مادربزرگ پدری بزرگ شدم بابام یه معتاد که شب تا صبح نشسته تو خونه
همینا همون اولش منی که کل دوران راهنمایی دبیرستانم تیزهوشان بودم کل هزینه تحصیلم حتی کتابام بورسیه بود با رتبه ۳۱۷ منطقه ۲ فرستادنم فرهنگیان الان یه معلمم که کل حقوقم به قرض و قسط میره شاکرد خصوصی و مشاوره و فروش انلاین به زووور در حد گذروندن روزمره درمیارم ذوز به روز به مسعولیت هام ایترس هام بیشتر میشه
هزینه درمان خواهرم و الان دیگه خورد و خوراک خونه رو هم مامانجون نمیخره
همه بهم میگن ازدواج کن اگه مامانجون نباشه خپاهرت تا اخر عمر میوفته رو گردن تو پدرتم برای راحتیت نمیذاره ازدواج کنی
من چقدر احمق بودم نمیفهمیدم
از بس نمیرسونم دنبال شغلم میخواستم برم فروشنده بمونم دوستام گفتن زشته تو معلمی نرو