با خانواده شوهرم ۱۷ نفری اومدیم جنگل ک شب بمونیم
دختر خاله مادرشوهرمم هس ک ۳ سال از شوهرم بزرگتره
شوهرم قبل ازدواجمون هم اکثرا راجعبش صحبت میکرد و اینکه ۳ بار طلاق گرفته و شانس تو ازدواج نداشته ولی دختر خوبسه اما خیلی با شوهرم صمیمیه و شوهرمم باهاش صمیمیه
و یکسره باهم میگن میخندن و اینا من واقعا حرص میخورم چند بار به شوهرم هم تذکز دادم ولی دیشب بدتر کرد و موقع برگشت اومدم دوباره تذکر بدم ک بحثمون بالا گرفت و ب بزن بزن کشیده شد
امشب نمیدونم چجوری خودمو کنترل کنم همه هستن و شوهرم هی میره پیش ماشین اونا هی میخوام هیچی نگم نمیشه
از یه طرف میخوام سرسنگین باشمم نمیشه زشته
ولی به دختره رو نمیدم
مطمئنم سیکارم میکشن خانوادش امشب و من نمیتونم بینشون کاری کنم و باید نگاه کنم
اعصابم خورده یه راه حل یدین