میخواستم چندروزه بریم شهرستان به مامان‌بزرگ پیرم سربزنیم مامانم گفت راضی نیستم بیای خجالت میکشم نه طلای سنگین داری نه ماشین خوب دارید الانم همه روزن بعدش بیاید اومدید هم زود برید🥲از یه طرف هم شوهرم کارش یجوریه که تایم خالی بزور داره اینم بعد یکسال نیم گفت باشه بریم میترسم به شوهرم بگم یماه دیگه بریم اونم دیکه نتونه ولی از اینکه مامانم(اونم شهرستانه) دوست نداره مارو ببینه خییلیی ناراحت شدم اس ام اس هاشم پاک کردم از تو گوشیم اتفاقی شوهرم نبینه🫠❤️🩹
یعنی چی نه طلای سنگین دارین نه ماشین خوب دارین؟
وا مگه خانواده خودت وضعشوندخوبه...ماشین شون چیه و ماشین شما چیه؟
من بودم نمی‌رفتم . یعنی چی که طلای خوب ندارید؟
یاخدا مادرتون انقدر ظاهر بینه؟
جوری راه بیفتید ک شب برسید براافطار،صبح برگردید
بعدم طلا اخه؟مگه قراره جوری بگردی که کسی دست و گردنتو ببینه،بیخیال
جای دیگ برید
مامان منم اینجوریه میگه نیایید حالا همسایه ایم
والا من بودم چنین مادری رو میزاشتم کنار وفقط در حد تماس اونم ماهی دو ماهی یکبار احوالشو میپرسیدم
داریم مهاجرت میکنیم این یکساله خییلییی کارکرد شوهرم تا پول وکیل بده هنوزم مونده بخاطر همین ماشین نداره و ماشین من(پراید) زیر پامونه ازاون لحاظ بدش میاد همش بهم کنایه میزنه منم به شوهرم گفتم اونم رو انداخت به داداشش ماشین اونو قرض بگیره ولی امروز گفت دوست ندارم بیاید اومدید زود برید چون خجالت میکشم ماشین خوب نداری حقیقتا دودل شدم و دلمم به حال خودمون سوخت
از رو سادگی از دهنم دررفت گفتم سرویسم گم کردم چند روز بعد توخونه پیداش کردم ولی دیگه بهش نگفتم ولی رفت به بابام اینا گفت شوهرش طلاهاش فروخته هیچی نداری بدبختی فلان امروزم با ذوق گفتم داریم میایم گفت راضی نیستم بیای طلای سنگین نداری ماشین مدل بالانداری جلوفامیل خجالت میکشم بیای شوهرتو ببینن
خدایا لااقل صبر بده
حواستون باشه که این دخالت کردن برای مادرتون تبدیل به عادت نشه
خودم دیگه رفت آمد نمیکنم یکسال نیمه حقیقتا بخاطر این اخلاق های مامان بابام بعد عقد رفتم خونه خودم پیامک هاشم پاک میگردم شوهرم نبینه حالا خوب شده یه ماه بعد عقدم بهم پیام میداد مهریه بزار اجرا طلاق بگیر از استرس بلاک میکردم شوهرم نبینه اتفاقی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
