حوصله حرف زدن ندارم باهاش، چون قهر می کنه. لبام از روی هم برداشته بشه یک کلمه حرف بزنم انچنان اخم و تخمی می کنه که هیچی از زندگیم نمی مونه.
هیچ پولی به من نمی ده همسرم، تمام مخارج لباس و اسباب بازی و کلاس و خوراکی و همه چی پسرم، خریدهای خونه ، خریدهای خودم، با منه. (درامدش خوبه)، دیگه چیزی که امروز ترکوندم، اینه که خواهرش زنگ زده بهش که 3 تومن پول بده برای بلیط برگشتشون از کیش.
خودمون درد پول نداشتن چند ساله مسافرت نرفتیم یعنی شوهرم به من می گه تو پول بده تا بریم. خودش دلش نمیاد پول بده و طلاهایی که خریده را بفروشه. من هم اونقدری پول ندارم و می دونم که اگه بدم، هزینه شهریه و کلاس های پسرم می مونه و توی زندگیم ببخشید گه پاشیده میشه. بعد خواهرش زنگ زده می گه پول بده برگردیم . همسرم به من می گه پول بریز به حساب شوهر خواهرم. گفتم من نمی دم. شروع کرد بد و بیراه گفتن و اخرش هم قهر کرد. دیدم داره ر.. یده می شه به اعصابم تا یک هفته دادم پول رو.. حالا نمی دونم برمیگردونه یا نه. اعصابم داغونه داغونه...
دیگه فقط این جا می تونم یه کلمه حرف بزنم.