بچه ها من تازه عروسم و تو یه ساختمون با مادرشوهرم هستم پنج تا خواهر شوهر دارم دوتاشون جداشدن بچه هم دارن و یه شهر دیگه زندگی میکنن عید و مراسم خاصی باشه میان خونه مادرشون و اینا که میان شوهرم کلا منو فراموش میکنه تمام توجهش میره سمت اونا و محبت به اونا میکنه وخارج مادرشون با شوهرمنه خواهرانش که میان خورد و خوراکشون و همه چی با شوهر منه و با اینکه کار میکنن یه قرون خرج نمیکنن و به جاش جمع میکنن و طلا و زمین و ملک میخرن فکر کنید از روز اول عید خرج اینا با شوهرمه تا موقعی که میرن من همش احساس تنهایی میکنن و جایی هم دعوتمون میکنن این دوتا خواهرشوهرامم میان شوهرم فقط با پوشش من کار داره و هی تو مهمونی چشم و ابرو میاد گردنم معلومه یا موهام میاد بیرون شومیز اندازه مانتو و شلوار بگ باید بپوشم جاییم معلوم نشه مانتو بیرونم بلند باید بپوشم حالا با این دوتا خواهرش کاری نداره با بلیز و شلوار تو مهمونی میگردن و موهای باز روسری هم نیپوشن جلو مردا همه جاشون بیرونه و بیرون هم با مانتو کوتاه موهاشون بیرون اصلا به اونا هیچی نمیگه فقط گیر میده به من و شوهرم قبل از من هیچی نداشت و با کمک من الان همه چی داره مثلا با وام ازدواج و طلاهای عروسی و مجردیم ماشین گرفت که هم راحت باشیم جایی میریم الان خواهر و مادرش رو میشونه جلو و من همیشه باید عقب بشینم و یه زره در رو محکم میندم زود میگه آروم ببند درو یا آهنگ تو ماشین نمیتونم زیاد کنم خواهراش و مادرش هر دقیقه تیکه میندازن به من که برادرمون ماشین داره و تو هم کاش داشتی و میخوام هی بگم مگه قبل من ماشین داشت یا کمک من گرفته باز هیچی نمیگم کلا آدمای قدر نشناسی هستن شما جای من باشین چیکار میکنین؟