این روزا زیادی حالم مثله همیشه خوب نیست تازگیا به چیزایی گیر میدم که قبلا نادیدشون می‌گرفتم و میگفتم درس میخونم و ۱۸سالگیم گم میشم میرم تهران و بعد اونم برنمی‌گردم این طرفا ولی اینا حتی برا درس هم کمکم نمیکنن تو شهرستانیم و فقط سه چهارتا مشاور هست همونم مرده یه ساله دارم میگم بابا من بخدا روش درس خواندن و بلد نیستم میخونمااا ولی نتیجه نمی‌گیرم و حتی شده برا یه ساعت باااااید برم پیش مشاور و هی میگن نه مذکره و فلانه و...اونبار هم تصمیم گرفتم پنهونی برم که اینجا همه گفتن نه و...داره تا چند روز نهایی ها شروع میشه و بلد نیستم چجوری برنامه ریزی بکنم و بخونم و مشاور هم نمیزارن و از اونور اسم کتاب تشریحی میارم نمیخرن و تا حالا هم هرچی خریدم خودم خریدم حالا اینا یه طرف بعد انگاری زندونیم کردن نه میزارن برم بیرون نه جایی خودمم از بیرون زیاد خوشم نمیاد ولی شاید باور نکنین ولی من اونقدریییییی دلم برا کتاب فروشیا مخصوصا اون زیر زمینه که همیشه از اونجا کتاب میخرم تنگ شده که دوست دارم بشینم زار بزنم براش تو دنیا یدونه کتاب همیشه ارومم میکنه اونم نمیزارن:)))به هرکدومشونم میگم ببرین که داداشام ماشالله میرن دنبال عشق و حال خودشون با مامانم هر موقع میرم با دعوا برمیگردیم و بابام هم کلا نمیبرع البته ماشینم ندارع ببره هم پیاده اس:\جمعا یدونه حق دارم برم آزمون قلم چی یدونه هم کلاس زبان بعضی وقتا هم کتابخونه که اونم بعد برگشتم قیافه میگیرم انگاری رفتم چیکار کنم خو عوضیا رفتم درس بخونم بقران همیشه میبینم مامان های دخترا چجوری با افتخار براشون غذا میارن و دلشون خوشه که دختراشون درس میخونن و تو جای خوبن دلم میگیره من غذاشو نمیخوام با همون یه بطری آب و خوراکی تا شب سر میکنم یجوری ولی کاش بعد برگشتنم گیر ندن البته فک نکنین از من میترسن که اتفاقی برام بیوفته عاااا نه اونا بهتر از همه میدونن منیکع از خانوادم خوبی ندیذم از غیر خانواده میبینم که برم دوست پسر با هر کوفتی دیگه ای داشته باشم؟نه تا وقتی خودخانوادم زحمت گند زدن به زندگیمو دارن بچه مردم چیکاره است اونا فقط میترسن که وای فامیلا ببینن منو چی فک میکنن؟فک میکنن تنهایی رفته بیرون وااااای چه کار بدی حتی اگه اون تنهایی رفتن برا رفتن به کتاب خونه و کتاب فروشیاس
خلاصه امروز بعد اذون پاشدن رفتن باغمون(بله تازه روزه و نماز هم میگیرن و معتقدن فقط حق الله و حق والدین هست و حق فرزند نیست)منم پنهونی پریدم بیرون از خونه بخدا اگه این روزا حواسم به خودم نباشه بد بلایی سرم میارم حالا بیرونه بیرون هم که نه برا من استرس زا بوذشاید برا بقیه اصلا هیچی نباشه رفتم از سر خیابون خوراکی خریدم. و اومدم😐🥲😂 حالا من به کنار این قاتلان دارن ماهی هارو میکشن دوتا اسکار و دوتا کوسه ماهی و یدونه هم لجن خوار داشتیم از عمد به آکواریوم دست نمیزنن اونقدر بو بگیره بمیرن ماهی ها تو حیاط هم گربه هست بابام گفت یبار دیگه بهش رو بدی بیاد خونه میگیرم میزنمش اینا قاتلن نگیرن منم بکشن؟بنظرتون برا مشاوره چیکار کنم؟ من واقعا گم کردم خودمو هیچ موقع حالم اینقدر بد نبود
