من مامان بزرگم روستا زندگی میکنه خونشم خیلی یه جوریه یه بار شب بود با دختر دایی هام اومدیم بیرون بریم خونه داییم ک رو به روی خونه مامان بزرگم یه هو یه سایه یعنی سایه هم نبود ها مثل روح از جلو چشامون رد شد تا خونه داییم فقط جیق زدیم . مامانم میگفت وقتی مجرد بود از تو حیات خونه صداشون میزدن وفتی میرفتن بیرون هیچ خبری نبود بازم می اومدن خونه تکرار میکردن صدازدنو
پشمام به فاصله چند ثانیه برگشتی
منم تو کوچمون بودم داشتم میرفتم خونه همسایمون بهم نزدیک شد میخواستم بهش سلام کنم نمیدونم چی شده انگار چیزی بهم گفت سرتو برگردون عقب ، من فقط یک تا دو ثانیه سرمو برگردوندم و به عقب نگاه کردم وقتی برگشتم همسایمون که داشت به سمتم میومد نزدیکم بود غیب شده بود هیچ جا نبود 🤯
خدانکنه،خیلی بده الان ک بیدارشدم میبینم توخواب هرچیزیو دیده بودم الان تو اتاقم دقیقا همونجاس ی نایلون رو زمین بود تو خوابم صبحم بلندشدم همونجا بود و احساس میکنم واقعی بوده،نمیدونم شب از ترسم چجوری میخوام بخوابم
بچه بودم ۱۳ سالم بود دامادمون خونه تنها بود خواهرم خونه ما بود خواهرم یکم غذا گذاشت کنار ساعت ۱۱ شب بود بهم گفت ببر شوهرم گرسنه اس منم ۱۳ سالم بود خونشون هم ۱۵ یا ۲۰ دقیقه راه بود خلاصه رفتم نزدیکای خونشون یه باغ بود اونجا چنتا پسر بودن تا منو دیدن یهو ساکت شدن همش میگفتن مانتو سبزه مانتو سبزه منو میگفتن منم سرعتم رو زیاد کردم یکیشون افتاد دنبالم که کاریت ندارم بعدش میخندید منم از راه دور یه مرده رو دیدم الکی بهش گفتم بابا بعد پسره فرار کرد
خلاصه غذارو بردم دادم دامادمون یهو عصبی شد گفت کی رو تنها فرستاده منم گفتم آبجیم درو قفل کرد باهام اومد خونه خودمون انقدر عصبی شده بود هرچی از دهنش در اومد به آبجیم گفت
من نه سالم بود خواب دیدم که درست همونجا که خوابم برده با صدای یه موجود از خواب بیدار شدم مثل آدم اما قدکوتاه تر، دم داشت و یه جور عجیبی راه می‌رفت از ترس بلند شدم نشستم متوجه‌ام شد چشم تو چشم که شدیم نفسم بند امد و بعد دیگه تو همون حالتی که خواب دیدم واقعا از خواب بیدار شدم این خواب تو ذهنم مونده چون جزئیاتش خیلی شبیه واقعیت بود هیچ وقت دیگه خواب اینقدر دقیق ندیدم
😂😂😂اره تا شب دیگه اصلا نمیترسی.
منم چند سال پیش همچین خوابی دیدم ولی اونا گربه بودن و تنها توو یه خونه تاریک بودم انگار کلا توو اون محل و توو اون شهر هیچ ادمی وجود نداشت. بعد گربه ها قشنگ معلوم بود که گربه نبودن یه چیز دیگه بودن😂😂😂😂 منم وقتی از خواب پریدم نفس نفس میزدم از ترس.
حالا جالبه که من عااااشق گربه ام
با دوست پسرم مشغول دیدن فیلم ترسناک بودیم. سر یه سکانس گفتم : واو .. این دختر که میدونه عشقش قاتل سریالیه چرا فرار نمیکنه ؟
سرش رو کامل به سمت من برگردوند و گفت : شاید میدونه یه قاتل باهوش فکر همه جا رو کرده و راه فراری نیست ... درست مثل من !!!
همون موقع صدای قفل شدن درها اومد :))
