بابام اینا قرار بود شام بیان از اونطرف جاریمم زنگ زد ب شوهرم گف ماام شام میاییم .شوهرم گف پدرخانومم قراره بیاد گف اشکالی نداره .خلاصه جاریم اینا ک میان تا یک شب حتی بیشتر میشینن الان رفتن کمرم داره میشکنه از خستگی با یه نوزاد یه دختره دوساله ک دم ب دقیقه تو دست وپامن پدرم در اومد .
خدایی عید دیدنی دیگه شام موندن نداره ک حالا اینا ک غریبه نبودن اما هرکی تاحالا اومده خونمون عید دیدنی شام مونده خسته شدم این عید کی تموم میشه تازه ماه رمضونم هس افطاریم باید درس کنم با بچه پدرم در میاد حالا من خودم خونه ی هیچکسسس نمیرما😮💨