من یک آدم بشدت بشدت دلسوز ومهربان بودم
خواهدم حدود ۱سال پیش برای زندگی ترکیه رفت وفعلا در ۲واحد مجزا با خانوادا شوهرش زندگی میکنه
اونا دعواشون شد وتمام حرف هایی ک منفی بود خانواده شوهرش ک درباره ما میگفتند را ب من گفت
ک شوهرم بابا رو فحش میده ودرباره تو فلان میگن و...
از ساعت ۵ صبح ک من از خواب بیدار میشدم با پیام منفی خواهرم روبرو بودم تا ۱۱ هر روز وشبا تا ۲ گریه میکردم ولم میسوخت
بعدا فهمیدم از طریق اقوام ک خواهرم هیچ کاری تو خونه نمیکرده و دعوا راه مینداخته وباردار هم بوده حساس شده بوده
اما من نشخوار مغزی از حرف های اون حدود ۶ماه برام پیدا شده و وسواس فکری گرفتم ب طوری ک هر روز تو ذهنم با شوهرش وخانواده همسرش میجنگم
من حدود ۳ماه است رابطه ام را با خودش قطع کردم
چون یک ادم سمی نقش قربانی هست
بهش گفتم باعث بیماری قلبی من توشدی و من حدود ۱۵ تومن خرج کردم اکه با حرفات ودردغای شوهرت باعث شدید بچم چیزیش بشه پولشو از حلقومتون در میارم
اونم بهمگفت دیگه بهم پیامنده وبلاکم کرد
واقعا هم باعث بیماری قلبیم با دروعاش شد ک خودشو وشوهرش گفته بودن
الان اذیته مغزه تو رو خدا اگه فکر میکنی با ی جمله میتونی آرومم کنی دریغ نکن
چون انقدر تو مغزمه این حرفا ک تو فکر خودکشی ام
اینم بگم من قبلنا ی دانشجوی درس خون باانگیزه بودم
پادکست میساختم و کلاس زبان وفن بیان میرفتم الان این ۳گزینه رو حذف کردم از روزی ک خواهرم این حرفا رو گفت والانم باردارم