به مامانم چند وقت پیش گفتم اون طلایی بنداز تو عید خشگله بعد گفت نیست فروختم
پرسیدم برای چی
گفت تو رو بفرستم دکتر ...
خیلی ناراحت شدم گفتم چراااا
جیگرم براش کباب شد وقتی گفت
بچم حالش بده طالا میخوام چیکار وقتی حال تو خوب نیست
امروزم دعوا میکردم با مامانم که چرا وقتی فحش میده نگاش میکنی مهرتو بگیر برو
گفت خوب گرفتم باید بریم خونه مامانجون اون از بابات بدتره
اگه خونه هم بگیریم باید برم سرکار شمارو چیکار کنم
دیدم راست میگه با چهل سال سنم نمیتونه سرپا وایسه تو آرایشگاه کار کنه که
خیلی مظلومه مامانم....همش از این ویسای روانشناسی گوش میده همش تو خودشه به خدا داره پیر میشه از دست رفتارا و کارای بابام میگه مهم نیست ولی چشماش داره چروک میوفته
از همه خشگل تره اصلا لیاقتش بهتر از اینا بود نمیدونم چرا تو سن کم به این آدم دادنش
هرکی این زنو داشت رو سرش میزاشت ..خونه دار مهربون سرش تو کار خودشه
همش دوستام میگن مامانت خیلی خشگله
ی روز یکی از دوستام که بابامم دیده گفت مامانت ار بابات جدا بشه به خدا ی شوهر بهتر گیرش میاد...
بابام آخه قیافه ام نداره قد مامانمم حتی از اون بلد تره