ویرایش نشه
باید بگویی در دل من کِی نشستی؟
ای چشم ناب اطلست پایان هستی
آواره ی کویت شدم تا دل ستانم
هرچند در را روی این دیوانه بستی
گشتی چنان پیمانه ی ناب یمانی
گویی نخور پیمانه را گر بت پرستی
گفتی من جام لبانت سر کشیدم
صد حیف تو ناخورده پیمان را شکستی
رفتی و آن لبخند آخر در دلم ماند
حالا تو گویی غافل از یادم نشستی
رد میشوم از آن دو چشم ارغوانت
تو میشوی پایان این پیمان مستي