بعدش از وقتی اومده دوستا و اشنا ها خونمون نمیان میگن مامانت هست مزاحم نمیشیم دوستای خودمم همین طور
خودمم چون میگم مامانم هست جایی دعوتی قبول نمیکنم
بعدش از دیروز رفته صبح زنگ زده ک خونه ای دارم میام؟
گفتم اره
بعد ناهار پختم کیک پختم هرچی صبر کردم نیومد بخدا منو بچم دلمون پوسید تو خونه از صبح
یهو زنگ زده ک من ناهار اینجا میخورم گفتم بدونی
گفتم وا من غذا پختم چرا گفتی میام گفت نمیدونم دیگه وایستادم همینجا ناهار دور همیم
منم زهرمارم شد دارم میترکم دیگه از ظهر