میخام تند حرف بزنم چون تو گذشته ی منی و نمیخام بلایی که سر من اومد سر توهم بیاد
ب درک که نمیاد ب جهنم که نمیاد دختر
بفکرخودت باش من وتو بجای اینکه ناز کنیم نریم دعوامیکنیم که بریم
فکرمیکنی مهربونی نه تو فقط ساده ای منم مثل تو بودم تاسرما میخوردن بایه جین ابمیوه اونجا بودم تا یه امپول داشتن اونیکه بالاسرشون بود من بودم تا تولدشون بود اونیکه از اول تا اخر بود من بودم
انقد خوب بودم براشون که وظیفه ام شده
بااینکه اوایل بزور میبردمش چون مثل خانواده خودم بودن الان عادت کرده اگه مرده باشم باید برم اگه نتونم باید برم خودشم میره
اما موقع خانواده من اگه سردردداشت میگفتم نریم الان تا نگم نمیبرتم تا التماس نکنم لازم نیست
یبار یه ابمیوه برا اعضتی خانوادم نگرفت وقتی مریض بودن
این اواخرم فرمودن بابات همیشه دکتره اگه قرارباشه همش زنگ بزنی که چیشد دکتر چی گفت باید مخابراتو کرایه کنم دیگه نمیتونم شارژ بخرم
ول کن بابا
بزار فکر کنن هرجور دوسدارن