دو ماه پیش خونه اقاجونم بودیم داییم برا خواهرم که طلاق گرفته زر زد منم کوبوندم زمین ولی باز توهین کرد به من و کوتاه اومدم گفتم ولش معتاد بی شخصیت هست
تا اینکه مامانم اجبار کرد که به دایی و زندایی پیام بده عبد رو تبریک بگو من گفتم نمیدم دعوا کرد دادم الان سه روز گذشته جواب ندادند اینم شعورشون
اونوقت سالی دو بار میان کلید ویلامون رو میگیرن میرن شمال میگم نمیخوام برن میگن مال خودمون هست تو نظر نده
از اون ور هم اینا بدخواهن زنداییم و دایی م تا دیدن خواهرم طلاق گرفت اینقدر خوشحال شدند
بدم میاد ازشون خسته م کرده مامانم
خوب خانواده بابام همین بودند که قطع رابطه کردیم چرا اینو قطع رابطه نکنیم