بچه ها دیشب خونمون خواهر شوهرهام دعوت بودن. نمیدونید چه دعوایی با هم کردند! نزدیک بود سکته کنند. سر شوهرهاشون همیشه با هم بحث دارن ولی دیشب یه چیز دیگه بود. من و شوهرم هم خیلی ناراحت شدیم اول برای اینکه چرا احترام ما که میزبان بودیم رو حفظ نکردن. البته به خودشون چیزی نگفتیم تازه مجبور بودیم بینشون میانجیگری کنیم. جفتشون هم از من خیلی بزرگترن! فکر کنید من باید میانجیگری میکردم که آروم باشید! دوم برای خودشون که یعنی خواهر هستند ناراحت شدیم و اینکه چرا اینجوری هم دیگه رو میکوبن. این وسط خواهر شوهر بزرگم یه تیکه هایی هم به من انداخت. 😔 اینکه شما چه مشکلی دارید مگه هر کسی زن داداشم بشه خوشبخت میشه. و دوم اینکه تو فقط یه بلیط گرفتی اومدی خارج. در صورتی که خدا شاهده ما خیلی مشکلات داشتیم اما چون عادت نداریم با مطرح کردنش بقیه رو آزار بدیم اونها تصور می کنند زندگی ما گل و بلبل.
با این حال سعی کردیم نشون بدیم از کارشون ناراحت نشدیم. چون خیلی حرص خوردن. حالا قبل دعوا برای تعطیلات قرار بود بریم جایی. به شوهرم گفتم بیا نریم تا بفهمن ما هم ناراحتیم و نباید تو خونه ی ما اون شر رو درست می کردند.
شما بودید چیکار میکردید.
وای که چقدر دلم خونه ازشون ولی چی بگم. سعی میکنم نزارم زندگی ما رو تحت تاثیر قرار بده دخالت هاشون.