نمیدونم چرا اینکارو کرد امشب ،اخه مشکلی باهم نداشتیم تا حالا .
دخترش هم باهام تو قیافه بود.
سر سفره برای همسرم دوغ ریخت حتی لیوانم جلوی من نذاشت.چای برای من نیوورد.پرسید میخوری.
جاریم اومد خونشون ،چایی تو سینی اورد به شکهرم داد شوهرم گفت چایی میخوری یهو خواهر شوهرم گفت برای توام بیارم.گفتم بیار.
بعد میوه برای شوهرم اورد برای من نیوورد.
منم بغض کردم چایی بردم براش گفتم دیگه میلم نمیکشه.به شوهرمم اروم گفتم بریم خونه
انگار فهمید سریع بلند شد.اولش تو راه نمیخواستم بگم زدم به سیم اخر گفتم ابجیت دعوتمون کرد یا خودت گفتی بریم .گفت نه از صبح زنگ زده.گفتم چرا هیچی برای من نیورد فقط برای تو میورد.شوهرم بهانه اورد که مگه بهت تعارف نمیکرد.گفتم اگه من بودم تو باهام دعوا میکردی.مامانتم همیشه اینجوری میکنه باهام که کلا سکوت.چند شب پیشم خونه یکی دیگه از خواهراش خوابیدیم دو شب.صبحانه که شوهرم بود کامل پهن کرد اورد برامون فرداشبش که من تنها بودم سفررو کنار گذاشته بود فقط پنیر و گردو اورده بود گذاشته بود رو زمین خودم پهن کردم چیدم سفررو.خجالت کشیدم یه لقمه خوردم رفتم خونم چون ما بنایی داشتیم.
نمیدونم چرا اینجورین باهام من هروقت میان خونم برای بچه کوچیکاشونم مثل بزرگا پذیرایی میکنم.فرداشبم دعوتمون کرده تصمیم گرفتم نرم.عیدم میترسم برم خونه مادرش هرم الانم باردارم اینکارو باهام کنه