منو با کمربند و دستاش و مشتاش تا جایی ک تونست زد حالا اومدم تو سرویس پله نشستم دارم گریه میکنم هر شب و هر روز می رفت بیرون با دوستاش وقت می گذروند
سر کار نمیره الان ۳۰ سالشه
از کارنای قبلیش سرمایه گذاری کرده و الان وضعش خوب شده دیگه کار نمیکنه مگه هر از گاهی
پریشب رفت بیرون بهش زنگ زدم گفت اومدم خونه ی یکی از بچه ها مافیا بازی می کنیم
منم قهر کردم و خابیدم و براش سحری نبردم درست کرده بودم فقط براش نبردم
روز بعوش که رفته بود سر کار وقتی اومد باهاش سلام کردم با ناراحتی گفتم ادامه دار نشه
اونم ناراحت بود و همونجوری حوابم رو داد افطاری چیزی درست نکردم تخم مرغ اب پز و گوجه و پنیر و خیار و چایی اوردم خورو هیچی نگفت
تا دیشب دوباره رفت بیرون منم ناراحت شدم بهش کلی پیام دادم تو چه جور مردی هستی تو هیچی برات مهم نیست و معلوم نیست پولت هلاله یا نه
همش فکز خودت و خوش گذرونی های خودتی
خلاصه تا امشب افطاری درست کرده بودم و افطار کردیم بعدش دوباره گفت مسخام برم باشگاه گفتم یذره برات مهم نیست رابطمون ناراحتی من که باز داری کارتو تکرار می کنی
گفت تو برات مهم نیست که انقدر بهم گیر میدی گی نده تا هنه چیز خوب بشه
بهم گفت روزی هم که رفتم سر کار دیدم افطاری چی جلوم گذاشتی
گفتم پنیر و تخم مرغ و گوجه هم یه مدل افطاریه اصن هر شب همونو میخام بیارم میخای بخاه نمیخای برو هر کار میخای بکن اونم گفت یک بار دیگه گوجه خیار بیار تا ببینی چجوری تو سرت خوذدشون میکنم
گفتم چی گفتی ؟ گفت جرئت داری یبار دیگه بیار ببینس چجور تو سرت خوردشون میکنم
منم گوشی رو داوردم شروع کردم به فبلم گرفتن گفتم حالا دوباره بگو
اینو که گفتم یه چیز دیگه گفت منم حرف اون موقعشو تکرار کردم و گفتم اینو گفتی
اونم دید دارم فیلم میگیرم شروع کردم تمام نقاط ضعف من و من هر چی اژ اول زندگی بهش گفته بودم گفت
گفتم وابیلان تو اصلا ادم امنی نیستی
یه دفه پرید سرم و شروع کرد به کتک و گفت حالا بگو بابات بیاد جنازتو ببره
وسط دعوا برادر شوهرم ک طبقه ی پاینمون میشنن صداش زد و گقت بسه دیگه برو بیرون
بهش گفت تو دخالت نکن من باید اینو ادم کنم
بعد همونجوری جلوی داداش و زن داداشش داد زد پدرمو فحش داد و گفت ریدم رو لش باباش با این تربیتش