من مادرم هرگز مادری نکرد هرگر هرگز الانم بیماری روانی گرفته دیگه خیلی مثله قبل زبونش عقرب نیس
من دارم جدا میشم کلمه ای از مشکلاتم رو ب خانواده ام نگفتم. سه تا خواهر متاهل دارم که هر سه شهر مادرم زندگی میکنن. هی میگفتن بیا بیا دلمون برای دخترت تنگ شده دم عیدی تنها نمون.
پریروز رفتم. مادرم اصلا محلم نداد و قشنگ گف که نمیتونم شب رو خونه اون بمونم. خواهرام هم تا دیدن اینجوریه خودشون رو کشیدن عقب گفتن مامان مریضه اخلاقش اینه تو بمون. گفتم اون مریضه شماها چتونه؟چرا تعارف خونه خودتون رو نمیزنید.
من برای همشون کادو خریده بودم کادوها رو دادم
زنم زدم شوهرم دست از پا درازتر برگشتم شهر خودم. کلا زیر دو ساعت پیش مادرم بودم.
اینا که همخون من هستن قلبشون از سنگه چطور میتونن واقعا شب راحت بخوابن؟ مادرم جریان طلاقم رو میدونه خواهرام نه.
۱۳ روز عید رو باید خونه خودم بمونم
راستش من مستقلم مشکل مالی هم ندارم ولی دلم بد شکسته اشکم بند نمیاد
حسادت خواهرام زندگیمو بهم زد چشم شور و پرحسرتشون