این اخریا متوجه شدن ولی گفتن ب هیج وجهی نمیشه بابام گفت هروقت من مردم میتونی باهاش عروسی کنی خودش کلی واسطه فرستاد بابام مبگفت اصلا نمیشه چیکار کنم قلب خودم داغونه میترسم ۳ سال بشه ۶ سال ب خودمون بیایم ببینیم زندگی نکردیم فقط عمر رفته باکلی حسرت
راحت نیس گذشتن ازش هر شب کارم گریه هس نگاه کردن ب عکساشه ولی من نمبخام احساسی تصمیم بگیرم میخام عقلانی تصمیم بگیرم ک ی موقع خدای نکرده عمرشو هدر نداده باشم سه سال نشه ۶ سال ۱۰ سال تهش ب پوچی برسیم اون نوقع دیگه واقعا نمیشه کاری کرد
خب این سه سال عقلانی بود یعنی اینقدر عاشقش کردی وابستش کردی زندگیشو توی تو میبینه الان
آخه بعد سه سال که نمیشه گفت عقلانی
ولی خب درسته هرجی بیشتر هم برید جلو بدتر میشه
ولی 3 سال خیلیه.
اون براش سخته واقعا
اگه میتونی درستش کنی فکرات کن برگرد
اگه هم دريت نمیشه، بنظرت تا چند مدت بگذره کنار میای؟
اون رفتارش باهات خوب بود مخصوصا اون اواخر؟
