شوهرم میخواست واسه مامانش طلا بگیره من نذاشتم

سلام...

چون تا چند ماه دیگه ماشین قراره به اسممون دربیاد من و شوهرم هرچی حقوق میگیریم تبدیل یه طلای دست دوم میکنیم و پس انداز میکنیم واسه ماشینمون...ازونور خرج خونه رو هم شوهرم با ماشینش کار میکنه درمیاره...مادرشوهرم کلا ۳ تومن پس انداز داشته و زنگ زد به شوهرم بیا بریم انگشتر بخریم....شوهرم هم از خداش گفته باشه...بعد من بهش میگم مامانت مگه چقدر پول داره که میخواد بره انگشتر بخره الکی میگه نمیدونم...این سومین باریه که تو این هفت سال زندگی به خاطر مادر و خواهرش به من دروغ میگه...بعد برگشته به من میگه میخوای اون النگو پس اندازا رو بدیم مامانم بندازه که خمسش دربیاد...منم گفتم نه چون چند وقت بعد باید ازش پس بگیری زشته....بعد هنوز با پس انداز این ماهمون طلا نگرفتیم و قراره بعد عید بگیریم...یه دفعه‌ای شانسی بهش گفتم مامانت چقدر پول داره آخه نری اونجا یه دفعه گیر کنی هرچی پس انداز داریم بدی برای طلای مامانت خودمون میخوایم طلا بگیریم...اونم گفت مامانمه میرم واسش طلا میخرم اصلا هرچقدر هم که بشه...به خدا من مغزم سوت کشید...گفتم بابا من چند ماهه برای خودم روسری و مانتو نخریدم حتی خدا شاهده امسال مانتو عید نخریدم مامانم هم بهم ۱ میلیون عیدی داد گفتم میزاریم رو پول طلا...ولی آقا یه دفعه جو گرفتش گفت میخوام واسه مامانم طلا بگیرم...منم هرچی تو دلم بود ریختم بیرون...خلاصه از خرج نکردنای خانواده‌اش واسه ما... تا الان که هفت ساله عروسشم هیچی واسم نخریدن...همه چیزشون جزئی بوده...از وقتی عروسی کردم یه بار به من عیدی ندادن...چجور هرسال واسه دخترشون می‌خرن....خلاصه واسه ما هیچ کاری نکردن...تو اوج نداری به ما ۵ تومن قرض داده بودن هی پولشون رو میخواستن...از ما گرفتن دادن به برادرشوهر مجردم....به خدا یادم نمیره چقدر سختی کشیدیم و کمکمون نکردن...الان از دست شوهرم عصبی‌لم که من هرچی حقوق میگیرم به تو کمک میکنم تو دانشگاه بچه‌ها هرروز یه رنگ لباس میپوشن ولی من همش تکراری میپوشم که زندگیمون رو به یه جایی برسونم بعد ایشون رگ سخاوتش ورم کرده میخواد واسه مامانش طلا بگیره...منم نزاشتم...الان عذاب وجدان گرفتم که چرا نزاشتم ولی وقتی فکر میکنم میبینم اونا به ما هیچ کاری نکردن و من نمیتونم از حق خودم و بچه‌ام بزنم تا برای ایشون طلا بگیرم....