زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه ی جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت