برادر شوهرهام با زن بچه می ریختن خونه برا ناهار می خوردن و بعد می رفتن سر خاک پدر شوهر چون پنجشنبه آخرسال بود من تازه عروس بود صدتا چیز ازم میخاست باید همه شون تدارک میدیدم و از سبز کلوچه محلی میوه حلوا میبردن سرخاک اون موقع وضع مالیشان افتضاح بود و من کم سن سال با اینکه خونه شون فاصله ی نداشت چون شوهر رو در واسه الکی می کرد همه برا ناهار دعوت میکرد و اونا دست خالی میرفتن سرخاک از اون زمان گذشت صد مناسبت اینطوری فامیل شوهرم چیده بودن که وظیفه من مهمونی دادن به اونا اون از خونه در اومدن که نزدیک مکان قبرستون و از اون سال به بعد اکثرشون نمیان سرخاک یا هر وقت دلشون خواست میرن برادر اش و زنهاشون خیلی بی معرفتی برا خوش گذرونی دیگران دردسر می انداختن (برای افراد اهل خاک یه صلوات بفرستید مخصوصا پدر شوهر و مادرش)