بچه ها ما مهمونی بودیم داشتیم ظرف میشستیم من شومیز پوشیده بودم چون یعالمه مرد اونجا نشسته بود مجبور شدم چادری رو بپیچم دور کمرم
خواهر شوهرم اول مسخره کرد گفت خیلی شلخته شدی عین این کارگرا که میرن لب جوب کار میکنن شدی
بعد گفت مثلا اینطوری بری فرش های مامان رو بشوری ( خودش و مامانش به شدت شلخته هستن و به معنای واقعی کثافت از خونه زندگیشون میباره یه نمیتونی سرتو بزاری رو بالشتشون از بس بوی عرق و روغن میده)
من هم گفتم اره به همراه تو البته برم اون فرشا رو بشورم
بعد گفت نهههه من تک دخترم
من گفتم چه ربطی داره منم تک عروس هستم مگه چندتا عروس هست
بعد دوباره گفتم این همه حرف میزنی میری قشنگ فرشای اونارو میشوری ببینم چند مرده حلاجی ( ببخشید اگ اشتباه تایپی دارم)
اونم گفت هیچ مرده حلاج نیستم من
ما مهمونی خونه خواهر شوهر خواهر شوهرم بودیم
خواهر شوهرم هعی میخواست برای اینکه خواهر شوهرش بخنده فقط منو ضایع کنه
بعد دوباره خواهر شوهرم گفت تو خیلی راحت شدی پاشو برو یخچالشون رو هم باز کن
من گفتم من کی یخچال بقیه رو باز کردم که دومین بارم باشع من یخچال مامانتو بخوام باز کنم صددفع اجازه میگیرم
گفت شوخییی میکنم
همش اونجا درحال این بود که منو ضایع کنه
واقعا ناراحت شدم
حتی برای این که دختر خواهر شوهرش هم بخنده منو داشت هعی ضایع میکرد