همسرم سربازه
مرخصی بود دیشب رفت پادگان
از صبح تا همین یک ساعت پیش بهم زنگ نزده بود
فقط یکبار ساعت شیش زنگ زدم بهش ک خواب بود گفت بخوابم دوباره بیدار شدم زنگ میزنم که ساعت شد ده شب و هنوز زنگ نزده بود منم حرصم گرفته بود دلمم تنگ شده بود
ساعت ده شب زنگ زدم بهش و جاتون خالی زدم اعضابشو داغون کردم و بعدش خدافظی کردم
الان اصن احساس سبکی میکنم ، احساس میکنم از درون دلم خنک شد
همیشه اعضابشو داغون میکردم خودمم ناراحت میشدم ولی الان اصن خوشحالم که زدم اعضابشو داغون کردم😐
و خیلیم مودی شدم امشب
دلم میخواد یه ربع دگ زنگ بزنم بازم اعضابشو داغون کنم
از اونور یه دل دیگم میگه زنگ بزن از دلش درار بعد دوباره اعضابشو داغون کن