سلام خانما خوبین؟
خانما من به تازگی شروع کردم بلاگری میکنم و بخاطر کارم نمیرسم زود زود برم خونه مامانم هفته ای یه بار اونم به زور
البته به مامانم گفتم که تا کارم جا بیوفته موقتی شرایط اینه
الان زنگ زده میگه خودتو افسرده میکنی اخر سر
ببین دوستت نوا هم بلاگره چقد شاد و شنگوله؟بهش گفتم مادر من مگه اوایل کار اونو دیدی؟مگه میدونی چقد سختی کشیده تا به اینجا برسه؟ منم شرایطم اوکی شد که خونه نمیمونم خلاصه هر چی من میگفتم اونم حرف خودشو میزد برگشته میگه ببین فلانی و فلانی فقط دارن پول خرج میکنن میرن مسافرت و باشگاه و فلان بیسار همسراشونم بیشتر قدردانه تو داری خودتو بدبخت میکنی
میگم مادر من من دوس دارم شرایط زندگیم لوکس باشه برگشته میگه تو سه سالی که ازدواج کردی مگه چیکار کردی فقط دوبار رفتی سفر خارج اخرش افسرده میشی
تو سه سال هم هیچ پیشرفتی نکردین
بخدا دلم میخواد خودمو خفه کنم
از یه طرف هم جاریم ماشین داره برمیگردن بهم میگن ماشین بخر انگار بدون کار و تلاش پول میدن یه ادم
چیکار کنم؟ دل سردم میکنن از کار
