از دست خودم خسته شدم خیلی بی انگیزم یه چند روز خونها رو از بس میریزم منفجر میشه بعد خودم و مرکشم تمییز بشه تو همه چی افراطی هستم هم تو تمییزی هم تو شلختگی یه روز شام دارم چندروز ندارم دلم واسه همسرم می سوزه از خودم خسته شدم دیروز مادر شوهرم اینا اومده بودنبعد شام اضافی غذاهارو چپوندم تو یخچال برادرشوهرم در یخچالو باز کرد گفت وای چه خبره چه قدر بهم ریختس آب میخواست خودم گفتم دریخچالو باز کن خجالت کشیدم