بچه ها چند روز پیش پسرم یه ذره برف اورده بود ریخته بود تو راپله که دخترم میخواست بره طبقه پایین خونه مادرشوهر عوضیم سرخورد افتاد اروم صدا گریه کردنش اومد منم تو خونه خودم بود طبقه بالا با پسرم گفتم چیشده چیشده پسرمم رفت پایین گفت چیشده دوبار یه دفعه مادرشوهر نجسم با صدا بلند گفت قبرستون تو شده تو بمیری راحت شم یه همچین چیزی گفت یادم نمیاد قشنگ
پسزمم با مظلومیت گفت چیه چیه
منم چون باهاشون قهرم چیزی نگفتم لال مونی گرفتم خاک برسرم الان یه هفته سردردم دو دارم بمیرم چرا هیچی نگفتم از بچم دفاع نکردم شما بودید چیکار میکردید