۱۳ ساله..همیشه ترس از طلاق داشتم و فرار کردم.حتی دوسال پیش رفتم قهر شوهرم اومد دنبالم برگشتم....دلم به همین محبتتی الکی خوش بود ...میخواستم طلاق نگیرم خوبیارو برا خودم بزرگ کردم بدیا رو چشم پوشی ...به خودم اومدم بعد اینهمه سال فقط خودمو گول میزدم..اصلا بدرد نمیخوره....هیچ کاری برام نکرده و نمیکنه...اذیتمم کرده...مشاوره زیاد رفتم اون حتی یه بارهم نیومده.دیگه خساه شدم...طلاق عاطفی گرفتم....الان که یه بوهایی برده ک یه مدته تو سکوتم ...انگاراحساس خطر کرده یکم بهربون ظاهری شده...فقط بوس و بقل و قربون صدقه و لا غیییررر....
برای اینکه من اگه اعتراض کردم بگه من خیلی خوبم تو لیاقت محبتای منو نداری!همیشه همینطور بوده...
ولی تصمیم دارم با اولین بهونه ای ک دستم داد حرف طلاقو بزنم...دعا کن فقط شجاع باشم.....شجاع باشم که بتونم حقمو بگیرم