منو یاد گذشته انداخت روزهایی که شاغل بودم. روزهای خوبی بود و الان چقدر دلم تنگ شده برای اونروزها
چقدر دلم گرفته. الانم همسر هستم مادر هستم خونهدار هستم ولی احساس ناکافی بودن دارم. اونروزها من کجا بودم و الان کجام؟ صبح تا شب تو فکرم که چی بپزم چیکارکنم شب هم که میشه هزار فکر میاد تو سرم که چرا مادرشوهرم چنین کرد و دخترش چنان کرد و چرا من نمیتونم جلوشون بایستم.
احساس میکنم پسرفت کردم.الانم دیگه نمیتونم شاغل باشم
کسی این حس الان منو تجربه کرده؟
خستهام خیلی خسته. دلم گرفته. دلم تنگه برای خود قبلیم
نپرسید شغلت چیبود میارسم باز شناسایی بشم. امضام رو بخونید