یکی دو هفته پیش دعوت کرد پاگشا نتونستیم بریم گفتم تونستم زنگ میزنم بهت پنج شنبه زنگ زدم ما فردا میاییم گفت مریضه نمیتونه شام درست کنه گفتم اشکال نداره میاییم چون دعوت کرده بودی هم بهتون سر میزنیم رفتم توراه بهش زنگ زدم گفت مهمون داریم عمه و زنعموت(که باهم مشگل داریم )گفتم پس یه وقت دیگه میاییم گفت جدی میگی؟باشه!منم خیلی ناراحت شدم نزدیک خونشون بودم به عموم زنگ زدم گفتم خونه ای میام خونتون دیدنی بچت رفتم اونجا شیرینی که گرفته بودم ببرم خونشونو دادم عموم کادو بچشم دادم ،بعد گفت مامانم زنگ زده که مهمونا رفتن بیایین ماهم رفتیم، پدربزرگم همش تیکه مینداخت و منت قدیمو میذاشت مادر بزرگمم خودشو با بچه عموم مشغول کرده بود دوتا جمله شاید با من حرف زد اخرم اومدنی کادو هم نداد در حالی که دخترعمه رو دعوت کردنی کلی تدارک دیده بود شام و پذیرایی بعدم کادو گرون بهش داده بود