دیروز تاپیک زدم و آخر که کسی توی تاپیک نبود یادم افتاد بگم باردارم من یک ماه هفت روزمه تقریبا خودمم تازه دوشنبه هفته پیش متوجه شدم الان فقط خیلی حالت تهوع دارم و چون یکبار تجربه سقط داشتم خیلی میترسم و هنوز به هیچکس حتی شوهرمم نگفتم چندباری گلاب به روتون حالم بهم خورد گفتم مریض شدم گفت پاشو بریم دکتر گفتم نه خوبم که دیروز میخواستم به مامانم بگم که اونجوری شد الان زیردلم تیر میکشه میترسم به شوهرم بگم دعوام کنه چرا تا الان بهم نگفتی خودمم نمیتونم بشینم پشت فرمون چون خیلی دلم درد میکنه میگم نهایتش خدایی نکرده زبونم لال سقط هم کردم سربسته بمونه یا همین الان بهش بگم؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نمیدونم جون حالم از طرف مامانم خوب نیست میگم یوقت خدایی نکرده زبونم لال سقط کردم سربسته بمونه نمیدونم دارم دق میکنم قشنگ خدا یه کاری کنه هم من هم اين بچه بیگناه بمیریم خلاص شم بخدا دیگه نمیکشم هروقت من حامله میشم یه اتفاق بد میافته
چیز کمی نیست که نگی ،بگو پریود نشدم پاشو برو بی بی بخر بعد بزن بگو مثبت شد
بله باید همین کار رو بکنم اما اول میرم دکتر ببینم چی میگه آمپول ضد سقط میزنه یا چیز خاصی نیست شاید چون سابقه سقط داشتم آمپول ضد سقط بزنم بعد میرم بیبی میخرم به شوهرم همه چیو میگم