شوهرم فقط یه داداش داشت که اونم دوساله از دست داده برادرشوهرم ۲۰ سالش بود فوت کرد ،خونه مادرشوهرم به قدری آشفته هست که مثل زندان میمونه بسکه شلوغه پر از وسایل دکوری آنتیک و برنزی و گرون قیمت خونه رو پر کرده از مبل ساعتای ایستاده و اسپیکر بزرگ و .......
بعد تازه خودشم خیلی شلخته هست آشپز خونه رو هرموقع بری ترکیده انقدر که همه چی رو کانتر و اینور اونور هست دوتا آشپزخونه داره دوتاشم همیشه درهم برهم ، خب آدم بالاخره تا یه جایی میتونی اینهمه آشفتگی و انباشتگی و شلوغی رو تحمل کنه دیگه، بعد ما و مادرشوهرم وقتی میگیم بعضی چیزارو یا بفروشیم یا بدیم به نیازمند پدرشوهرم نمیزاره اصلا نمیکَنه از اونهمه وسایل حتی یه چوب کبریتم نمیزاره از خونه بره میگه اینو الان بفروشم به قیمت خوب برنمیدارن مادرشوهرمم چون غم خیلی سنگینی داره دیگه میگه خفه شدم تو این خونه نمیکشم دیگه حقیقتا نمیدونم از دستم چی برمیاد براش بکنم فقط هراز گاهی میرم کابینتاشو پاک میکنم مرتب میکنم چون نمیزارن حتی یه فنجون از خونه بره اون کارکردن منم اصلا نه دیده میشه نه تاثیر آنچنانی تو نظم خونه میده