2737
2739

عکس العمل خانواده همسر زمانیکه متوجه می شوند پسر و عروس آنها قرار است به زودی پدر و مادر شوند جالب و دیدنی است. احساسها و عواطف آنها می تواند متفاوت باشد و هر خانواده بر اساس سنت و رسوم خودش به گونه ای خاص رفتار کند. عکس العمل خانواده همسر شما در این زمان چگونه بود

ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



2742
مادرشوهرم مسافرت بود. توی خواب میبینه شوهرم با یه نوزاد اومده پیشش. ازش میپرسه این کیه بغلته؟شوهرم میگه این بچه مه...مادرشوهرم میگه تو که بچه نداری( ما بخاطر مشکل همسرم یک سال و نیم بود که درانتظار بودیم)...و همون جا از خواب بیدار میشه میره نزدیکترین امامزاده نذرمیکنه... میان که تهران دوهفته بعدش که مادرم خبر بارداریمو بش میگه از خوشحالی و ناباوری اشک میریزه و فقط میگه خداروشکر....و میگه یه مژدگانی پیش من داری.. انشالله دل همه منتظرهاااااا شاد شه و نی نی من هم بسلامتی بیاد بغلمون
یا امام رضای غریبم...بعد دوسال انتظار،شب تولد خواهر بزرگوارت دل منو شاااااااااااد کردی...همیشه و همیشه شگرگذار این موهبت الهی خواهم بود....دل همه منتظرهاااااااااا رو شادکن...الهی آمین
2740
وقتی تست زدم بعد از یکسال تستای منفی بلاخره مثبت شد به اولین کسی که گفتم خواهرم بود ومنم شوکه اونم خوشحاااااااااال شدو تا من رفتم برم ازمایش به پدرو مادرم گفته بود اونام خوشحال شدن شب من به شوهرم نگفتم که فردا جواب از که اومد بگم ولی خواهرم زنگ زد گفت به شوهرت گفتی گفتم نه اونم بلندددددد گفت علی باباشدییییییییی شوهرمم شوکه میگفت خواهرت چی میگه هیچی خوشحال شد وبقلینگارفتیم
مادرشوهرم خیلی خوشحال شد...پدر شوهرم نمیدونست چطوری نشون بده شادیشو...چون راه دور هستن...خواهرشوهر و برادرشوهرم کلا به روی مبارک نیاوردن...ولی خدایی همشون عاشق بجه ام هستن از وقتی دنیا اومده...
در هر چیز بد بذر مزیتی مثبت به همان اندازه یا بیشتر هست.ناپلون هیل
بچه ی من اولین نوه ی پسری مادرشوهرم ایناس و خیلی مشتاق بودن تا من باردار شم...وقتی به مادرشوهرم گفتم اشک تو چشماش جمع شد و اومد بغلم کرد وبوسید...خواهرشوهرمم اونجا بود انگاری که دوقرونیش نیفتاد مامانش گفت میشنوی?? حامله س س س س..اونم اومد روبوسی و بغلم کرد...مادرشوهرم همش میگفت چیزای سنگین برنداریاااا... بعد خواهرشوهرم زنگ زد به باباش و خبرداد اونم اومدنی شیرینی خرید وچون دید من معذبم با چشمای برق زن تبریک گفت...منم تو آشپزخونه از خجالت آب شدم...نمیدونم چرا...یادش بخیر
زندگی وسرنوشت ما درگرو باورهاست...مثبت باورکنیم تا خوب زندگی کنیم..
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687