به نام خداوند بخشاینده مهرگستر
آفریدگارجهانیان آن هنگام که گل انسان بسرشت، و در کالبدش روح دمید، سرمست ازخلقت خود، قهقهه زنان، خویشتن را ستود و [فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِين] سرداد.
چه کوته فکر بیخردی این پذیرد و باور کند؟
تبارک، آن هنگام شایسته ذات احدیتش شد که دُرِّی پاک به نام خواهر آفرید.
خداوندا! گوهری چنین گرانبها را به سرپنجه تدبیر، به چه ترفندی، و به کدامین حیلت، صیقل نمودی که اگر نمی کردی کاخ خلقتت به غایت ناراست و واجد نقصانی عمیق و نابخشودنی میشد. وبدینسان، بندگانی حقیر چون من، غرق محبتی بی منت شدیم حال آنکه هرگز شایسته این موهبت نبودیم.
شوربختند مردمانی که ازاین نعمت محروم، ودر عوض به حکمت حضرتش چه دارند، هرچه که دارند، گویی هیچ ندارند.
خواهرم! همچون ستاره ای درخشان تکیه بر سپهر خلقت زدی و من در فاصله ای دورتر از یک عمر، برخاک غفلت خود نشسته، با چشمانی خونین از غصه، و بی فروغ از اندوه، نظاره گر وجود بیبدیل توهستم.
بازوان پرمهرومحبت تو، هر زمان و هرمکان چونان مادری مهربان، مرا در آغوش می کشد و تیمار میدارد و در عوض محبتت، جز آه و حسرت مرا توانی نیست
خواهرم! دربرابر دریای نیلگون مهربانی تو، زبان، قاصر و کلام، چون قطرهای تنها، بی رنگ و سرگردان است...