مامانم همیشه به پسرش توجه داره
با شوخی رو اعصاب من راه میره داداشمو بابام
بعد باهم میخندن
میگن فلان...لعنتی
منم به داداشم گفتم لعنت خدایان عامون بر تو باد
بعد مامان هزار جور حرف بهم گفت در حینی که از درسم گذشتم و داشتم ظرف هارو میشستم
دیگه هق هق گریه نزاشت ادامه بدم زدم تو اتاقم
موندم با مامانم چطوری برخورد کنم که غصه نخورم
مثل آدام های سمی میمونن