وقتی سنت سی رو رد کرد میفهمی که چقدر برای چیزهای بیخودی الکی ناراحت بودی و حرص خوردی
یادمه داداشش زنگ زده بود بهش بره بیمارستان زن داداشش که تازه زایمان کرده بود رو ببره خونشون
دعوام شد و نصف ظرف هام رو شکوندم خخخخخ
ولی الان اصلا برام مهم نیست کجا رفته کی میاد چرا رفت ...