بچه ها یه مدت طولانی هست که زندگی ما ارومه و همه چی خوب پیش میره ...من از زندگی کم نمیگذارم. خونمون بزرگه و بچه کوچیک دارم با این حال با ریخت و پاش بچم ، خونه همیشه تمییزه .غذا همیشه آماده است .عصرونه و اینا هم توجه میکنم و میارم ...به بچم و همسرم هم به اندازه توجه میکنم ....نرمال منظورمه ....بعد بچه رو خوابوندم ...شوهرم شروع میکنه میگه ما برای هم مناسب نیستیم ...
حالا از ظهر ک اومده خونه بهانه اینکه تو وقتی من میام خونه شروع به کار میکنی )حالا میبینه خونه مرتبه چایی و میوه آماده است (من چیزی نگفتم به خاطر آرامش بچم .چون به خاطر اخلاقش که همش سوتفاعمی هست)مثلا میگه هر وقت میریم خونه فامیلای تو بچه مریض میشه (یا هر وقت بخوای بری خونه اقوامت باید منت منو بکشی تا ببرمت و از این چیزای عجیب(منو بچه دو ساله هر دو قرص اعصاب میخوریم ..اقا سور و مور و گنده و سالم هستند .....