اومدن خونه گرفتن تو شهر ما دختراشم اورده دختر بزرگش بهونه اورده کمرم درد میکنه نمیتونم کمک کنم فقط میخوابه برا تمیزکاری نمیاد کوچیکه هم میاد فقط میشینه حالا گفتن فردا برم کمکش برای تمیزکاری پدرشوهرم زنگ زده ب شوهرم کلی منتش کرده ک همه مادرتو کمک میکنن شما اخر سر میرین
گفتم فردا ظهر با شوهرم میام شوهرم گفته باید زودتر بیای کمک کنی
سری قبل یجوری در رفتم کمک نکردم این بار دیگ باید برم
باشگاه دارم هزار تا کار دارم اسیر شدم
میگم حالا بیام نهایتا کارای سبک میکنم ک توقعم نداشته باشن ازمون