من خانوادمو خیلی خیلی دوست دارم راضی نیستم ی تار مو از سرشون کم بشه حتا وقتی سرما میخورن میمیرمو زنده میشم تا خوب بشن اما نمیخوام باهاشون زندگی کنم خسته شدم ازین که هر روز میبینمشون نه این که نباشن خدا نکرده ولی میخام تنها باشم
صحبت هاشون رو مخه منه رفتارشون باهم رو اعصاب منه دلم میخواد سالم و سلامت و دل خوش باشن اما من ی جای دور دور از خانواده و شهرمون زندگی کنم
خونمون کوچیکه اتاق ندارم در عذابم کشش صدا ندارم صدای صحبت صدای تلوزیون بحث هاشون دعوا هاشون کشش ندارم
من که تو زندگی هیچ آرامشی نداشتم ولی خدایا کاش حداقل ی اتاق داشتم برقشو خاموش میکردم فقط خودمو آهنگامو گوشیم بودیم همش میخوابیدم