2737
2734
عنوان

هوس کردم برای نوشتن...

59 بازدید | 4 پست

 دلم درد و دل کردن میخواد لطفا اگر نظرات منفی دارین نگین🌻

من این روزا رو زندگی کردم ... رمان نیست...داستان نیست...قصه نیست....

من بچه دوم یه خانواده چهار نفره بودم یه برادر بزرگتر داشتم

پدرم عصبی بود و دست بزن داشت ....بی رحم بود عین شکنجه گرا مامانمو شکنجه میداد... مثلا تسمه پرده رو نگه میداشت میگفت این برای کتک زدن خوبه و دو روز بعد ی دعوا راه مینداخت و با همون مامانمو میزد

یا یه بار چون مامانم درگیر پخت نذری بود برای برادرم از بیرون ساندویچ گرفت وقتی بابام فهمید با کفگیر داغ کمرش رو سوزوند

اینا قطره س تو دریا چون خیلی زیاده این موارد... فقط مثال بود تا بدونین ما با چه دیوونه ای زندگی میکردیم

مامانم اما صبور بود....قبل از ازدواج پرستار بود اما بابام نذاشت بره سرکار...

بابام کارگر قنادی بابابزرگم بود و چون همیشه خودشو کم میدید تو هر فرصتی مامانمو تحقیر میکرد

مامانم خانواده حامی نداشت سال اول ازدواجشم برادرم به دنیا اومد و به خاطر بچه پای زندگیش موند...

ادامه

توجه   قبل از بچه‌دار شدن باید برای این پرسش پاسخ روشنی داشته باشیم که ایا انسانها از لحاظ اخلاقی در جایگاهی هستند که موجود دیگری را بدون خواست خود به تحمل رنج وادار کنند؟

اگر پر بازدید شد برام صلوات بفرستین ممنونم ⁦❤️

اسی من می‌شنوم ..

شاید منکر چیزی باشم اما دلیل ندارد آن را به لجن بکشم و یا حق اعتماد به آن را از دیگران سلب کنم ..٫٫خودتان را برای دیگران آرام آرام ورق بزنید چون اگر تمام شوید به سراغ دیگری میروند٫٫تا وقتی مثل یک چکش رفتار میکنید همه را به شکل میخ می‌بینید ..امام علی علیه‌السلام 🤍حالا که تا اینجا اومدی میشه ی صلوات بفرستی برا قبولیم ؟⁦✨😚⁩ریپ بزنید که منم براتون متقابلا بفرستم ✨💚

مامانم ۲۳سال با این آدم زندگی کرد من ۱۴سالم بود که برادرم ازدواج کرد دو روز مونده به عروسی بابام به بهانه اینکه چرا خونه رو جارو نزدی جلوی من و عروسمون با لوله آهنی جارو برقی زد تو سر مامانم

بابام یه کارگر قنادی بود اما پدربزرگم با کلی آشنا کاری کرد بشه استخدام شرکت نفت... مامانمم با قناعت و تلاش کاری کرد بابام خونه خرید ماشین خرید زمین خرید

بعد از اون دعوا بابام به مامانم گفت تو اینجا پادرهوایی نوکر منو بچه هامی وگرنه بیرونت میکنم

این حرف ی تلنگر بزرگ بود به مامانم

همون موقع گفت راست میگی آدم باید پاشو بزاره تو زمین سفت

دعوا و بحث شروع شد مامانم گفت یا سه دنگ خونه رو به من میدی که منو نوکر نبینی یا من جدا میشم بچه هامم بزرگ شدن دیگه نمیتونی منو بترسونی که میزاریشون پرورشگاه

توجه   قبل از بچه‌دار شدن باید برای این پرسش پاسخ روشنی داشته باشیم که ایا انسانها از لحاظ اخلاقی در جایگاهی هستند که موجود دیگری را بدون خواست خود به تحمل رنج وادار کنند؟

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

دیگه همه چی عوض شد وقتی مامانم از ترسیدن دست برداشت بابام بود که ترسید... بزرگترا تصمیم گرفتن یکسال جدا زندگی کنن

من خواستم با مامانم باشم و همینم شد

من و مامانم تازه معنی آرامشو فهمیدیم تازه دیدیم زندگیمون چقدر تنش داشت

همین باعث شد مامانم قطعی تصمیم جدایی رو بگیره و جدا شد

توجه   قبل از بچه‌دار شدن باید برای این پرسش پاسخ روشنی داشته باشیم که ایا انسانها از لحاظ اخلاقی در جایگاهی هستند که موجود دیگری را بدون خواست خود به تحمل رنج وادار کنند؟
2731

کسی هست؟

توجه   قبل از بچه‌دار شدن باید برای این پرسش پاسخ روشنی داشته باشیم که ایا انسانها از لحاظ اخلاقی در جایگاهی هستند که موجود دیگری را بدون خواست خود به تحمل رنج وادار کنند؟
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687