چند روزپیش واسه ناهاررفتم خونه مامانم شوهرم سرکاربود عصر ابجیم گفت سرخیابون یه مرکز خرید باز شده قیمتاش خیلی خوبه بیا بریم دخترم پیش مامانم موند من و ابجیم پیاده رفتیم یه چندتا وسیله اشپزخونه گرفتیم داشتیم برمیگشتیم یه ماشین حس کردم داره تعقیبمون میکنه کوچه قبل از اینکه برسیم پسره از تو ماشین صدامون زد گفت ادرس میخام من سرجام وایسادم ابجیم رفت کنار ماشین گفت ادرس کی پسره بهش گفت شماره اونو میخام ابجیم عصبی شد داد زد اسممو گفت که شماره تورو میخاد منم گفتمغلط کرده ابجیمم اومد پیش من بهش محل نزاشتیم برگشتیم خونه این مال سه روز پیشه تا دیشب پسره اومده در خونه بابام مامانم درو باز کرده گفته اومدم خاستگاری چند روز پیش دوتا دختر دیدم اومدن خونه شما کل ماجرا رو واسه مامانمگفته اسم منم گفته پسره گفته مامانم ندارم بابامم فلجه فقط یه ابجی دارم که شهر دوره واسه همین خودم اومدم مامانم گفته دختر من شوهر داره بچه داره پسره باورنکرده به مامانم اصرار بزار بیام صحبت کنم بالاخره رفته شانس اوردم فقط بابام خونه نبوده صددرصد کتکش میزد خانما قیافه من اصلا پیداس متاهلم موهام بلونده سنمم کم نیس ۲۶سالمه این دیووونه چیزی نبوده؟ یه حرفای دیگههم زده گفتمطولانی نشه نگفتم