الان با خوندن تاپیک یکی از کاربرا. یاد پنج سال پیش افتادم وقتی باردار بودم. شش ماهه باردار بودم. یادمه هفت صبح شوهرم بلندم کرد و گفت میخوام برم سر کار در و از پشت من قفل کن. منم بلند شدم با حالت منگ و در و قفل کردم و دوباره خوابیدم.
مطمئنم درست حس کردم. چون اولا تقریبا هوشیار بودم دوما اینکه من اصولا از چیزی نمیترسم و هوا هم بگم روشن بود و مثل فیلم ترسناکا شب نبود این قضیه. حالا داستان و الان تایپ میکنم