ما همه خریدامونو هر ماه یه روز میریم میخریم دیروز امروز قرار بود که مثل هر ماه بریم به خاطر کار شوهرم کنسل شد
خواهر شوهرم ساعت شش زنگ زد که دارم شام میام خونتون
(خونش کرجع اومده بود خونه جاریش که نزدیک خونه ماست از اونجا میخواست بیاد خونه ما)
بعد به شوهرم زنگ زدم که خواهرت داره میاد مواد غذایی برو بگیر گقت من دو ساعت طول میکشه بیام پول میزنم خودت بدو برنج و گوشت و ... بخر گفتم من چجوری ۱۰ کیلو برنجو بردارم اخه سرم داد زد که چرا میخوای دو قدم راه بری میمیری
بعد به یکی از دوستاش گفته بود بخره اونم آورد گذاشت آسانسور رفت
حالا از وقتی اومده عصبیه همش چپ چپ نگاه میکنه
یعنی دلم میخواد برم خفش کنم
اینم بگم ما قرار بود ب خاطر روز پدر شام بریم خونه پدرم اینا ولی دیگه از خواهر شوهرم خجالت کشیدم نرفتم اونجا