بابام نیم ساعت پیش اومدخونه مامانم اونور داشت با تلفن حرف میزد فهمید ک مامانم داییمو شام دعوت کرده شروع کرد ب داد و بیداد کردن چرا مهمون دعوت کردی الان مگه زمان قدیمه مگه کار و زندگی نداره فلان فیسار حرفای مسخره
اومد پیش من با داد گفت چرا دعوت کردین منم اعصابم خورد شد گفتم تو چیکار داری مگه چی میشه
از اونور مامانم ک گوشیو قطع کرد گفت اقا داداشمه دوس دارم دعوت کنم یعنی چی اینجوری میکنی خودت دعوت میکنن میری میشینی خونشون اون میاد جر و بحث
بعد اومد هرچی از دهنش در اومد بهم گفت بعد گف پس قبر بابات میخوای کار داشته باشه منم گفتم چرا اینجوری میکنی مهمونه دیگه بیاد مگه چی میشه
مامانمم دیگه اعصابش خورد شده سردرد گرفته اومده تو اتاقم نشسته پیش من
هرچی شده بود تا حالا ب من فحش نداده بود
خسته شدم دیگه از این اخلاقش ی مهمون میاد باید همشترس اینو داشته باشیمک یوقت ابرومونو نبره