سلام
امشب تولد دخترم بود و من کلی تدارکات چیده بودم...خانواده من بودن با خانواده همسرم...
موقع چیدن سفره نوشابه از دست جاریم افتاد و من ترسیدم و ناخودآگاه جیغ زدم...یه دفعه جلوی اون همه آدم پدرشوهرم برگشت بهم گفت حیوون...فکر کن جلوی بابام اینا به من بگه حیوون...منم گفتم که ترسیدم دیگه اگه شما هم بودی ممکن بود جیغ بزنی...بعد که داشتم لیوان هارو میچیدم...لیوان اونو محکم گذاشتم زمین...بعد برگشت گفت یواش...منم چیزی نگفتم...بعد از چیده شدن کامل سفره از جاش بلند شد و رفت بیرون که بره خونشون...مادرشوهرم هم رفت...مامانم و شوهرم رفتن که برشون گردونن برگشته به مامانم میگه دخترت بی ادبه...درحالی که به خدا من هییییچ بیاحترامی و بیادبی تا حالا نکردم براشون.... البته اینم بگم که پدرشوهر من تو خانواده وحشیها بزرگ شده...خانواده ای که هر حرفی رو میزنن و از هر کاری شرم ندارن...کلا بیحیان...بیچاره مادرشوهرم از دست کارای پدرشوهرم قرص افسردگی میخوره...ولی من دلم نیومد و بعد از رفتن مهمونا سهم کیک و میوه و شامشون رو با شوهرم بردیم خونشون و دادیم بهشون ولی پدرشوهرم خواب بود... اما مادرشوهرم مثل همیشه بود و قیافه نگرفته بود. خداییش مادرشوهرم خیلی خوبه ولی پدرشوهرم فرعونِ فرعون....اگه بدونید چه بلاهایی سر مادرشوهرم آورده گریه میکنید واسش...